کیاناکیانا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات بهار زندگیمان کیاناجان

تولد پدرجون اسحق

کیانا جونم امروز تولد پدرجون اسحق بود و مامانی براشون کیک درست کرد و برای پدرجون جشن گرفتیم و کلی از دختر نازم عکس گرفتیم و شما ذوق کیک رو داشتی و شمع تولد پدرجون رو فوت کردی البته دختر گلم بابایی یه تغییرات جزیی در عکس داده ها ...
2 اسفند 1395

پنج ماهگی پرنسس نازم

پرنسس من پنج ماهگیت مبارک به نظرمن هیچ چیزی در دنیا لذت بخش تر از این نیست که صبح چشمانت را باز کنی و حضور یه پرنسس زیبا را در کنارت حس کنی؛ خدایا هزاران بار بابت هدیه باارزشت که به ما دادی ازت سپاسگذاریم کیانای عزیزم طی این پنج ماه که گذشت داری با محیط جدیدیت انس پیدا میکنی ؛ راحت روی شکم میروی ؛ صدا ها و آواهای بامزه درمیاوری؛ هرکسی که قصد خروج از خانه را دارد شما سریعا تصمیم میگیری با ذوق بغلش بروی تا شما را هم ببرد ولی اگر نبردن گریه نمیکنی ،برای اسباب بازیهات ذوق میکنی، روروک ات را دوست داری و وقتی داخلش هستی کمی به جلو می آیی ولی زود خسته میشی و میخوای بیای بیرون و چراغهای آبی رنگ روروک را بخوری  . ...
30 بهمن 1395

جابه جا کردن قاشوق با دستان نازنینت

کیانا دلبندم امروز داشتم بهت ویتامین آد می دادم که طبق معمول قاشوق رو با دست چپت ازم گرفتی و بردی طرف دهانت و برای اولین بار قاشوق رو بعد از چند ثانیه به دست راستت دادی. چهار ماه و یازده روزِ من این هم روند حرکت شما ...
11 بهمن 1395

رفتن روی شکم

کیانای من چند روزی میشد که روی شکم می رفتی ولی امروز دیگه سریع تا روی زمین بودی و دورت باز بود غلت می خوردی و می رفتی روی شکم و کلی ذوق می کردی و کلی با صدای بلند برامون قهقه می زنی و وقتی برات لالایی میگم تو هم مامانی رو با صدای خوشکلت همراهی میکنی. واااااااااااای نمی دونی چقدر خوردنی شدی کلی شیطون شدی و تا روی زمین هستی نیم خیز میشی که بلند بشی تا میشونیمت رو به جلو میری که بایستی  (به عبارتی میشه گفت آخرای چهار ماه روی شکم رفتی ولی امروز سریعاً تا روی زمین بودی روی شکم می رفتی یعنی چهار ماه و پنج روزگی) ایشون دخمل خوشمل مامان و باباشههههههه ...
5 بهمن 1395

کیانا جان چهار ماهه شدی

دختر عزیزم امروز پنج شنبه هست و طبق قرار باید چهار ماهه شدنت را با واکسن شروع کنی  اینم عکس چهار ماهگی دختر نازم (وزنت  6700 هست  با قد 63  سانتی متر)  امروز صبح ساعت شش از خواب بیدار شدی و من و بابایی تا ساعت هشت باهات بازی کردیم بعد بهت 12 قطره استامینوفون دادم. و با بابایی و مامانی و مادر مرضیه شما را بردیم بهداشت (پایگاه استقلال) از وقتی وارد شدیم ناآرومی می کردی انگار می دونستی قراره واکسنت بزنن. رو تخت خوابوندمت و پاهاتو گرفتم که خانوم دکتر واکسنت رو زد و دخترم کلی گریه کرد اومدیم خونه و سریع حوله سرد بابایی روی پات گذاشت و خوابیدی. که تا 24 ساعت حوله سردت کردیم به علاوه هر 4 ساعت هم...
30 دی 1395

گرفتن وسایلت

خانوم خانوما چند روزی هست که وقتی اسباب بازی و یا وسیله جدید رو به طرفت می آوریم شما خانوم ناز با نگاه کردن و یه شناخت اولیه سریع دستات رو به سمتش می بری و از دستمون می گیریش  و می بری به سمت دهانت.  سیر تکاملی گرفتن جغجغه از دست مامانی: خانوم طلای من این چند روز وقتی برایت لالایی می خونم شما  مامانی رو همراهی می کنی و کلی صدای ناز از خودت در میاری تا اونجا که تونستم صداهاتو ضبط کردم و برات که میزارم کلی براشون ذوق می کنی و هرزگاهی هم قهقه می زنی ( که خیلی خوردنی میشی و ما رو عاشق تر می کنی ) ...
22 دی 1395

تولد باباجون مصطفی

کیانا عزیزم دوشنبه صبح باباجون از اصفهان اومد پیشمون و تا جمعه پیشمون موند و شما هم کلی با باباجون بازی کردی. مامانی برای باباجون کیک درست کرد و با بابایی برای باباجون تولد گرفتیم. دختر گلم چند روزی هست که زیر گردنت عرق سوز شده ولی خداروشکر با زدن کرم کالاندولا زیر گردنت خوب شده. راستی به شدت علاقه به دیدن تلویزیون داری ولی ما نمیزاریم ببینی و شماهم با گریه اعتراض خودتو نشون میدی😁 دخترم صبح دوشنبه ۹۵/۱۰/۱۳ با بابایی شما رو بردیم درمانگاه الزهرا برای تست شنواسنجی و خدا رو شکر دختر نازم مشکلی نداشت😊 ...
9 دی 1395

سه ماهگی

دختر عزیزم سه ماه شدی  کارهایی که تا الان تونستی انجام بدی: تونستی جغجغه ات را در دستان کوچکت بگیری ، واکنش به صداها نشان می دهی، عاشق وسایل گرد شده ای مخصوصاً ساعت و چراغ و براشون ذوق می کنی ، ومی تونی یکم غلط بخوری ولی نه کامل تا نصفه تکون می خوری و کلی خوردنی میشی   با تمام وجود دوستت داریم و از خدا بابت بهترین نعمتی که به ما داد سپاسگذاریم. ...
30 آذر 1395