کیاناکیانا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات بهار زندگیمان کیاناجان

تولد یکسالگی دختر نازنینم

کیانا عزیزم، حالا که تو شدی یک ساله ، خیلی راحته گفتن تولد مبارک ، یکسالت شده تواین یکسال خوشی و سختی هایی کنارش بوده. بعضی شب ها اندازه ده سال طول کشید ، بعضی روزا اندازه ی یه ثانیه ، بعضی موقع میگفتی کاش از اینجایی که هستم زود ر د بشم برم بعضی موقع ها میگفتم stop میخوام بیشتر لذت ببرم ، بعضی روزا گریه های مامان از سر خستگی بود بعضی روزا گریه های مامان از سر ذوق بود و تشکر از خدا ، میخوام بگم یکسال کیانا بعضی روزاش ده ساله بود بعضی روزاش ثانیه اییییی، همیشه خوب نیست ، همیشه همه شاد نیستند ، همیشه اونجوری که تو میخوای نمیشه ،اماااااا باید به این امید داشته باشی که این روزا میگذره و بهترش میاددد،بعضی وقت ها هم باید از روزات نهایت استفاده ب...
18 شهريور 1396

پرنسس خانوم یازده ماهه شد

دختر نازنینم یازده ماهگیت مبارککککک کیانای دلبندم شما در این ماه کلماتی مثل: بابا ، مامان ، من ، عمه ، دَدَ ،آنا ، نه ،رو به زبون میاری و ما هم کلی برات ضعف می کنیم. شبها وقتی بیدار میشی سریع میگی مامان و منم با کلی قربون صدقه رفتنت دوباره خوابت می کنم. میتونی چند ثانیه ای بایستی (آخر ماه تونستیا) وقتی ذوق ما رو میبینی خودتم ذوق زده میشی. کافی یه قابلمه یا بطری دستت باشه تا چند دقیقه ای مشغول بستن درب قابلمه یا بطری هستی کابینت ها و پیشکش ها را باز می کنی و تمام وسایل رو بیرون میریزی بازی حلقه و بازی توپ و سرسره و ساختمان سازی رو هم یادگرفتی البته زیاد سرگرم باشون نمیشی به راحتی از مبل یا تخت پایین میایی یکی از دندونهای بالات...
31 مرداد 1396

دومین تجربه رفتن به عروسی

عسل مامان و بابا؛ امشب که شما ده ماه و پانزده روزه هستی برای دومین بار به مراسم عروسی دعوت شدی. داماد پسر عمو بابایی هست(عمو حسن)عروس خانوم هم دختر عمه بابایی هست(خاله رویا). ما به اتفاق مامان جون زهرا و باباجون مصطفی و خاله نیلوفر و باباجون اسحق و مامان جون مرضیه و عمه وحیده رفتیم باغ گیلاس برای مراسم عروسی. کیانا جان از اول تا موقع شام خواب بودی ولی موقع شام بیدار شدی و هم خوابت میومد و هم میخواستی بیدار باشی تا اومدیم خونه تقریبا ساعت چهار صبح بود به مامان جون زهرا یه ایده دادم که برای شب یه لباس شیک برات آماده کنه و مامانی هم برات آماده کرد و فوق العاده شدددددد اینم عکس لباس و پرنسس نازنین ما؛؛؛ بی نظیر بودی🤗   ...
13 مرداد 1396

اولین تجربه در کلبه شادی

کیانا عزیزم در ده ماه و ده روزگی ات به اتفاق خاله نیلوفر رفتیم کلبه شادی در فلکه دوم در گلستان. از بودن کنار بچه ها حس کردم راضی هستی و در کل حس کردم محیط اونجا رادوست داشتی به مدت یک ساعت اونجا بودیم (بابت یک ساعت هم هزینه اش هفت هزار تومن بود که فکر کنم خوب بود🙂) ای پرنسس عشق نازنین مامان و باباش هست🤗                                                             ...
10 مرداد 1396

صبح پارک آزادی با پرنسس کیانا

(۱۳۹۶/۵/۶)امروز صبح خاله نیلوفر آزمون گزینه دو در مدرسه رو به روی پارک آزادی داشت ،من و بابا هم تصمیم گرفتیم از موقعیت استفاده کنیم و چون شما صبح ها زود بیدار میشی و سرحال هم هستی ما هم بریم پارک آزادی و اونجا صبحانه را بخوریم. صبح ساعت شش و نیم همراه با خاله نیلوفر و پدر اسحق رفتیم به سمت پارک آزادی ، اونجا شما در روروک نشستی و کلی خوشحال بودی ما هم صبحانه خوردیم. بعد هم بابایی شما را برد سرسره و دختر گلمم با خنده های بلند ما را به وجد آورد   ...
6 مرداد 1396

روز دختر

پرنسس زیبای مامانی و بابایی روزت مبارک. انشاالله هزاران سال در کنار هم این روزهای پر از برکت و زیبا را جشن بگیریم. دختر  ده ماه و سه روزه ی ما؛عاشقتیم 😗😍 ...
3 مرداد 1396

ده ماهگی دخترم

زیباترین پرنسس دنیاااااا ده  ماهگی ات مبارک کیاناجان در این ماه سریع تا تکیه گاه ببینی دستت را می گیری و بلند میشوی می ایستی و تا جایی که می توانی به وسیله تکیه گاه حرکت می کنی ، سعی میکنی از مبل یا تخت و ... بالا بیایی اگه مطابق با قدت باشد که حتماً بالا می یایی ، دندون هایت وقتی میخندی یا دهنت باز هست به راحتی قابل دیدن هست، وقتی داری چهار دست و پا می روی و ما دنبالت می آییم حرکتت را سریع تر می کنی، با دستت  سریع همه چیز را بر میداری ، موقع غذاخودن دستت را داخل غذا می زنی و داخل دهانت می گذاری (راه دهانت را به خوبی بلد هستی)،چراغ را خاموش و روشن می کنی و به شدت از این کار ذوق زده می شوی ، روی پاهایت به صورت چهار زانو می ...
30 تير 1396

جشن دندونی

پرنسس نازم قرار شد در پست بعدی علت آمدنمان به اصفهان را بگم  ما اومدیم اصفهان که برای شما جشن دندونی بگیریم   (چون تولدت احتمالا نمی توانند همه ی اقوام مامانی حضور داشته باشند با بابایی تصمیم گرفتیم که جشن دندونی را اصفهان بگیریم که یک جشن زیبا هم کنار اقوام مامانی داشته باشی) از قبل مامان جون زهرا مهمان ها را دعوت کرده بود در مهمانی خانم ها همراه بچه هاشون بودن(عمه زینت همراه فرناز و نازنین ، عمه بدری همراه ریحانه و سارا ، عمه زهرا ، زنمو لیلا، زنمو الهه همراه با فاطمه ، مادر ، خاله سمیرا ،زندایی طیبه همراه با حنانه، زندایی الهام همراه با علی و النا، زنمو مهری همراه با هاجر ، خاله خدیجه همراه با نازنین و یاسمین ، مستاجرمان...
26 تير 1396

سفر به اصفهان برای یک جشن سوپرایزی

کیانا جان خانواده سه نفری ما در تاریخ 96/4/23 (یعنی نه ماه و بیست و سه روزگی شما) به همراه باباجون مصطفی و مامان جون زهرا و خاله نیلوفر با ماشین بابایی ساعت ده شب عازم اصفهان شدیم.(بابا جون مصطفی به همراه عمو حسن در تاریخ 96/4/10 اومدن شیراز پیشمون و عمو حسن یه هفته پیشمون بود و رفت و بعد مامان زهرا در تاریخ 96/4/16 به شیراز اومد) البته در پست بعدی اعلام می کنم علت آمدنمان به اصفهان چی بوده خاله خدیجه به همراه آقا هادی و نازنین و یاسمین (96/4/25) اومدن اصفهان.(که بعد می گم چرا اومدن ) خوب ایندفعه اصفهان گردی رفتیم و قند عسل مامانی  کلی استقبال کردی و به همه چیز با دقت توجه کردی (96/4/27) پرنسس ناز همراه با مامان نوشین ،بابا م...
23 تير 1396